کد مطلب:9669 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:748

آثار تربيت نفس جلسه هشتم
مقاله
مسأله مهمّ ديگري كه در اين سوره، مطرح شده است، مسأله نفسي است كه در كمال سقوط قرار گرفته و به علت افتادن در بند سقوط، آثار شيطاني و زشتي را از خود بروز مي دهد و صاحب خود را سال ها به گناه و ستم سنگيني دچار مي سازد؛ علت آن هم اين است كه صاحب آن، در گردونه تربيت يك مكتب مادي بوده است.



نفس ديگري هم در كمال صعود قرار گرفت، پرده هاي اين عالم ظاهر را كنار زد، به ماوراي عالم پرواز كرد و به مقام بندگي رسيد و اعمال بدن را از كنار قرب او هدايت مي كرد. امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد : بدن ايشان در زمين و جانشان در عالم بالا است.



نماد نفسي كه در كمال سقوط قرار داشت، زليخا بود. همه ارزش كار و منش يوسف براي اين بود كه جوان بود و در كمال شهوت و زيبايي خيره كننده قرار داشت ، ولي اين قوه، در تسلط نفس روحاني او بود و با اختيار، آن را كنترل مي كرد. اين گونه نبود كه خداوند او را مسلوب الاختيار كرده باشد. خدا به اجبار نفس يوسف را كنترل نمي كرد، بلكه خود يوسف با استمداد و استعانت از خداي مهربان ، نفس خود را مهار مي كرد.







خواسته هاي نفسي كه ساقط شده است، بدتر از خواسته هاي موجودات درنده است. موجودات درنده، در حمله خود، دست و پا را قطع مي كنند ؛ اما نفس شرير، به كرامت و انسانيت حمله مي كند و انساني را به وجود مي آورد كه مانند زليخا پوچ و منحط مي شود و همه حيات را در اين مي بيند كه اين دو بدن، لحظاتي در كنار هم باشند. به فكر ارزيابي حلال و حرام نيست و همه هستي را در اين بدن خلاصه مي كند ، اما طرف مقابل او زيباترين صدا از نفس پاكش برمي آيد. تعبير قرآن اين است :



«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ»1.و آن [ زني ] كه يوسف در خانه اش بود ، از يوسف با نرمي و مهرباني خواستار كام جويي شد .



اين صداي نفس زليخا است كه تشنه زنا هستم، آن هم «محصنه» ؛ اما نفس اين جوان سيزده، چهارده يا پانزده ساله، مي گويد كه «معاذ اللّه !» من در پناه ذات مستجمع جميع صفات به سر مي برم و گرسنه زنا و گناه نيستم. اين قدر اين نفس قدرت دارد كه زيبايي و آرايش زليخا كم ترين زخمي به او نمي زند. وقتي او را به زندان تاريك انداختند، اين چنين گفت :



«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»2.يوسف گفت : پروردگارا ! زندان نزد من محبوب تر است از عملي كه مرا به آن مي خوانند .



اين نشان مي دهد كه صفحه اين نفس ملكوتي، به قدر سر سوزني زخم بر نداشته است ، امّا در اين مدّت طولاني، اين انسان ملكوتي، فقط گفت: «مَعاذَ اللّه ُ!». يوسف از كنار قرب حق، مي بيند كه زنا و گناه، سنگين ترين آتش روز قيامت است : «وَمَنْ يَفعَلُ فَيُضاعَف لَه العَذابُ»، دو بدني كه به حال نامشروع، با هم تماس پيدا كنند، خداوند در قيامت عذاب ايشان را دو برابر و چند برابر مي كند. يوسف مي بيند :



«إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِيلاً»3.يقيناً اين عمل ، عملي بسيار زشت و منفور و بد راهي است .



او مي بيند كه يك زن و مرد نامحرم كه فقط به هم دست مي دهند، مقدمه لرزش عرش الهي است ؛ چون مقدمه آلوده كردن يك مملكت و يك ملت است. يوسف اين ها را مي بيند. در قرآن و روايات مطرح است كه اين طرفي ها در تاريكي مطلقي به سر مي برند و آن چه براي ايشان مطرح است، شكم و شهوت است ، اما آن طرف، درِ همه ارزيابي ها براي ايشان باز است و شايسته هم ارزيابي مي كنند. آنان حاضر نيستند چنين داد و ستدي را انجام دهند و خدا را به شيطان و كرامت را به پستي بفروشند.









جائي كه پشيماني سودي ندارد



يك اقرار هم از نفس خود زليخا بشنويد. اين وقتي است كه مي خواهند يوسف را از زندان آزاد كنند. وقتي است كه شهوت آتشين فرو نشسته است و نزديك هجده ـ نوزده سال از آن قضايا گذشته است. در پايان عمر، به ويژه گناه كاران حرفه اي، وضع بدي پيدا مي كنند :



«فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ »4.پس ما پرده بي خبري را از ديده [ بصيرت ] ات كنار زديم؛ در نتيجه، ديده ات امروز بسيار تيزبين است .



همه نديدني ها را درباره خودخواهي ديد. اين لحظه اوج پشيماني است :



«وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الانَ»5.و توبه براي كساني نيست كه پيوسته كارهاي زشت مرتكب مي شوند ، تا زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد [ و در آن لحظه كه همه فرصت ها از دست رفته ]مي گويد : اكنون توبه كردم .



بسياري در لحظه مرگ، پشيمان شده، سخنان عجيبي مي گويند ، ولي ديگر به درد نمي خورد. در برزخ، بيداري به اوج مي رسد ودر قيامت، اوج بيش تري مي گيرد.









مردان پاكدامن براي زنان پاكدامن



يوسف يك انسان بصير و حقيقت بين بود و زليخا نتوانست او را به اين معامله وادار كند :



«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ»6.زنان پليد براي مردان پليد و مردان پليد براي زنان پليدند و زنان پاك براي مردان پاك و مردان پاك براي زنان پاكند .



اگر زليخا مردي را هم نفس خود در آن قصر مي يافت ، بدون شك، زنا صورت مي گرفت ، اما نفس يوسف هماهنگ با نفس زليخا نبود بلكه نفسي ممتاز و الهي بود كه آلوده نشد .



«وَ مَا يَسْتَوِي الاْءَعْمَي وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ »7 .



نابينا و بينا [ كافر و مؤمن ] يك سان نيستند ، و نه تاريكي ها و روشنايي ، و نه سايه و باد گرم سوزان .



زليخا را يك ميت نجس و يوسف را يك زنده پاك مي نامد :



ذره ذره كاندرين ارض و سماست

جنس خود را هر يكي چون كهرباست



ناريان مر ناريان را جاذبند

نوريان مر نوريان را طالبند



مه فشاند نور و سگ عو عو كند

هر كسي بر خلقت خود مي تند8













اهل عمل نيز با يكديگر برابر نيستند



همه نمازخوان ها با هم هماهنگ نيستند :



«فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ »9.پس واي بر نمازگزاران!



كساني كه نمازشان «تَنهي عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَر» است با كساني كه اينگونه نيستند، هرگز هماهنگ نيست. او نماز مي خواند و نمازش او را به جهنم مي برد. همه جهنمي ها بي نمازها و بي روزه ها نيستند. گاهي عبادت ها باعث جهنم مي شوند :







«الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ »10 .



كساني كه از نمازشان غافل و در آن، سهل انگارند، همانان كه همواره ريا مي كنند.









نفس الهي عامل هماهنگي است



عبادتي كه در آن، فريب و حيله و ريا باشد، انسان را به جهنم مي برد. نفس الهي عامل هماهنگي است. يوسف و زليخا كاملاً ناهماهنگ بودند. در تاريخ مي خوانيم كه وقتي عثمان را كشتند و مردم به سوي علي عليه السلام هجوم بردند و بيعت كردند. حضرت اولين كاري كه كرد، به همه استان ها استاندار جديد فرستاد و استاندارهاي پيش از خود را به علت ناصالح بودن و نه به علت حزب و دار و دسته خاصي بودن، عوض كرد. يك استاندار باسواد و باكرامت را براي يمن انتخاب كرد و نامه اي هم به او داد كه براي اداره امور، خود و مردم وضع استان را گزارش دهند.



استاندار به يمن آمد و در مسجد، نامه حضرت را خواند. مردم گريه كردند و گفتند : آيا مي شود ما خط علي عليه السلام را ببينيم؟ نامه را به اولي داد كه كنار منبر بود. بعد يكي يكي آن را ديدند. بعد گفت : رأي گيري كنيد. هفتصد نفر را انتخاب كردند و از ميان ايشان هفتاد نفر، از ميان آنان سي نفر را و سپس ده نفر را از ميان آنان انتخاب كردند. سرانجام از ميان ده نفر، يكي را انتخاب كردند كه رأي به نام ابن ملجم درآمد. ابن ملجم در مدينه، خدمت حضرت رسيد. حضرت به صورت او خيره شد و گفت : اسم تو چيست؟ گفت : عبدالرحمن بن ملجم مرادي. آن گاه به حضرت گفت: عجيب عاشق تو هستم!



اگر در ارادت خود، راست گو بودي كه تا آخر عمر با علي هماهنگ بودي. اي نمازخوان لقمه حرام خور و روزه گير بي كرامت و پست، تو عاشق علي نيستي، بلكه تو و علي يك ديگر را دفع مي كنيد. اين آدم، درماه رمضان، در شب قدر آمد و علي عليه السلام را به شهادت رساند.









رابطه معصوم با امّت



خرمافروشي علي را در كوچه ديد و گفت: فدايت شوم! چه دردي داري؟ گفت: سرم درد مي كند. گفت: آقا جان! دوا نمي خواهيد؟ گفت: نه. گفت: چرا سرتان درد مي كند؟ گفت: چون سر تو ديشب درد گرفت. سر تو با سر من يكي است. جان او با جان علي اين اندازه نزديك شده است.



بيست سال پس از شهادت امام علي عليه السلام ، آمد و در خانه ام سلمه را زد و گفت : با امام حسين عليه السلام كار دارم. من به كوفه مي روم، اگر امام حسين عليه السلام آمد، بگو: ميثم سلام رساند. ام سلمه از جا پريد و گفت : آقا! چند سال داري؟ گفت: 35 سال. گفت: تو هنوز به دنيا نيامده بودي ؛ اما ده سال در مدينه، پيامبر در نماز شب، تو را دعا مي كرد:



من كي ام ليلي، ليلي كيست من

هر دو يك روحيم اندر دو بدن







پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بعد از مردنم، رابطه ام با شما كه با من هستيد، محفوظ است. اگر رنجي به شما برسد، من در برزخ ناراحت مي شوم و پرونده شما را هر هفته در برزخ به من ارائه مي دهند. اگر ببينم كه گناهي مرتكب شده ايد، من براي شما توبه مي كنم. ما به گردن هم حق داريم. اين هماهنگي مال نفوسي است كه هم رنگ هم هستند. شما هم نگاه كنيد كه با چه كسي هماهنگي داريد.





--------------------------------------------------------------------------------



1 . يوسف (12) : 23.

2 . يوسف (12) : 33.

3 . نساء (5) : 22.

4 . ق (50) : 22.

5 . نساء (5) : 18.

6 . نور (24) : 26.

7 . فاطر (35) : 19 ـ 21.

8 . مثنوي معنوي ، مولوي.

9 . ماعون (107) : 4.

10 . ماعون (107) : 5 ـ 6.